نمایشنامه: حضرت موسی (ع) و بهانه های بنی اسرائیل

"برداشتی آزاد از داستانهای حضرت موسی (ع)"

 

 

نویسنده و کارگردان

بابک دهقانی

هرگونه استفاده از این نمایشنامه با هماهنگی نویسنده بلامانع است.

09179703235 - 09387218998

 

 

 

بازیگران

راوی

مرد اول

مرد دوم

شبیه حضرت موسی (ع)

صدا

مادر

پسر

 

 

 

 

 

 

راوی: بچه ها سلام. حالتون خوبه؟ سلامتین؟ ناز و قشنگ و خوب هستین؟ با ادب و تمیز هستین؟ خوب. حالا که اینقدر خوبید با ادب و تمیزید قصه دارم براتون به قصه ی خوب و قشنگ برای گلهای رنگارنگ. روزی از روزهای گرم تابستان گروهی از قوم بنی اسرائیل نزد حضرت موسی (ع) رفتند و گفتند:

مرد اول: یک نفر از قوم ما کشته شده و ما نتوانسته ایم قاتل او را پیدا کنیم.

مرد دوم: از تو می خواهیم مشکل ما را حل کنی و بگویی چه کسی او را کشته است.

شبیه حضرت موسی: یک روز به من فرصت دهید مشکل شما را حل خواهم کرد.

(آن دو مرد رفتند و حضرت موسی در هنگام صلوه ظهر به نماز ایستاد و بعد از خواندن نماز گفت)

شبیه حضرت موسی: ای خدای بزرگ و دانا چگونه می توانم مشکل این قوم را برطرف سازم؟

 از سوی خداوند چنین وحی شد:

صدا: ای حضرت موسی به بنی اسرائیل بگو گاوی را سر ببرند و یکی از اعضای آن را به بدن کسی که کشته شده است بزنند تا او زنده شود و خودش بگوید قاتلش کیست.

راوی: فردای آن روز دو مرد نزد حضرت موسی آمدند و از حضرت خواستار پاسخ سئوالشان شدند.

مرد اول: ای پیامبر خدا به ما گفته بودی یک روز فرصت دهید تا مشکل تان را حل کنم.

مرد دوم: حال امروز آمده ایم تا به مشکل ما رسیدگی شود.

شبیه حضرت موسی: گاوی را سر ببرید و یکی از اعضای آن را به بدن کسی که کشته شده است بزنید تا او زنده شود و خودش بگوید قاتلش کیست.

مرد اول: آیا ما را مسخره کرده ای؟

مرد دوم: چگونه این کار ممکن است؟

شبیه حضرت موسی: مسخره کردن کار افراد نادان است و من از اینکه از افراد نادان باشم به خدا پناه می برم . خداوند در همه امور قادر و تواناست.

مرد اول: از خدایت سئوال کن این گاو باید چگونه باشد؟

شبیه حضرت موسی: گاوی نه پیر باشد و نه خیلی جوان. حال بروید و فرمان خدا را انجام دهید.

مرد دوم: این گاو باید چه رنگی باشد؟

شبیه حضرت موسی: رنگ آن باید زرد درخشان باشد. طوری که هر کس آن را ببیند خوشش بیاید حال بروید.

مرد اول: ما نمی دانیم این چه جور گاوی است. از خدایت بخواه ما را بیشتر راهنمایی کند.

شبیه حضرت موسی: گاوی میان سال که تا به حال زمین شخم نزده باشد و آب کشی هم نکرده باشد و زرد خوش رنگ باشد. هر چه سریع تر بروید و آن را پیدا کنید.

راوی: آن دو مرد رفتند و همه جا را گشتند تا شاید گاوی با این مشخصات پیدا کنند. خلاصه بعد از کلی گشت و گذار گاوی را یافتند که صاحب آن پسری بود. این پسر به تازگی پدرش را از دست داده بود و با مادرش زندگی می کرد. آن دو مرد نزد پسر رفته و ماجرا را برای آنها تعریف کرد.

پسر: این گاو یادگار پدرم است ولی برای انجام فرمان خدا و حل مشکل شما حاضرم آن را بفروشم. اما باید از مادرم اجازه بگیرم.

راوی: هر سه نفری به پیش مادر پسر رفتند.

مادر گفت: در صورتی اجازه می دهم که قیمت گاو را من تعیین کنم.

مرد اول و دوم: قبول است.

مادر: قیمت آن چهار دینار است.

مرد اول: این گاور اینقدر نمی ارزد.

مرد دوم: گران است.

(آن دو مرد به سمت حضرت موسی برگشتند)

مرد اول: نمی شود گاو دیگری بیارویم؟

شبیه حضرت موسی: در ابتدا خداوند فرمود گاوی را سر ببرید و برای آن هیچ مشخصاتی تعیین نکرد، اما این خود شما بودید که بهانه آوردید و گفتید چه رنگی باشد، چه جور گاوی باشد، حال باید همان گاو را بیاروید تا مقتول زنده شود.

راوی: آن دو باز شروع به جستجو کردند اما هر چه گشتند گاوری با این مشخصات پیدا نکردند و دوباره پیش پسر جوان برگشتند.

مادر: قیمت گاو هشت دینار است.

راوی: آنها دوباره نپذیرفتند. اما در آن نواحی فقط همان گاو با مشخصاتی که خداوند فرمان داده بود وجود داشت. قوم بنی اسرائیل مجبور شدند دوباره برگردند و این بار:

مادر: من در صورتی راضی به فروش آن هستم که پوستش را پر از سکه های طلا و نقره کنید و برایم بیاورید.

راوی: قوم بنی اسرائیل گه چاره ی دیگری نداشتند و می ترسیدند که دوباره بروند و برگردند قیمت گاو بالاتر برود آن را خریدند و نزد حضرت موسی آمدند.

شبیه حضرت موسی: حال گاور را بکشید و دم آن را به بدن مقتول بزنید.

راوی: پس از آن به امر خداوند مقتول زنده شد و گفت پسر عمویش او را کشته است. آنها قاتل را گرفتند و مجازات کردند.

شبیه حضرت موسی: ای خدای بزرگ و توانا دلیل انتخاب این گاو چه بود؟

صدا: این پسر جوان بسیار نیکوکار است و خیلی به مادرش کمک می کند و احترام می گذارد. هنگامی که پدرش هم زنده بود به او احترام زیادی می گذاشت. می خواستم جواب نیکوکاری خود را در این دنیا ببیند.

راوی: شبیه حضرت موسی پیش پسر می رود و از او می پرسد:

شبیه حضرت موسی: ای پسر جوان تو در زمان زنده بودن پدرت چه کار نیکو و ارزنده ای انجام داده ای که این همه مورد قبول درگاه خداوند قرار گرفته است؟

پسر: (کمی فکر می کند) یک روز پدرم در خواب بود که معامله ی پر سودی برایم پیش آمد. هنگامی که خواستم آن معامله را به انجام برسانم پولش در صندوق قرار داشت و کلید آن در جیب پدرم بود. اما نمی خواستم او را از خواب بیدار کنم و کلید را از او بگیرم از همین رو از آن معامله ی بزرگ و پر سود گذشتم. هنگامی که پدرو از خواب بیدا شد و ماجرا را فهمید برای من دعای خیر کرد و این گاو را به من بخشید.

شبیه حضرت موسی: خوشا به حالت ای جوان که خداوند در همین دنیا پاداش احترام به پدر و مادر را به تو عطا فرموند.

 

پایان