نقل ضامن آهو 

بر گرفته از نمایش نامه ی نقل طلایی

نوشته آرش زرنیخی

تنظیم برای نقالی:

رضا عیسی آبادی

کارگردان دکتر بابک دهقانی

 

به نام خداوند جان و خرد                             کزین برتر اندیشه بر نگذرد

خداوند جان و خداوند جای                            خداوند روز ده رهنمای

همه رخش اندشه را زین کنیم                      جهان را به شه نامه آذین کنیم

هر آنکس که شه نامه خوانی کند                   چو مرد و چو زن پهلوانی کند

                                                 ***

نقل نبات و نقله، توصحنه ی نمایش                هرکی بغل دستته ،به جمع ما بیارش

نون و پنیر و پسته  پیدا نشد تو قصه                 اهل دله هر کی که  تو جمع مانشسته

 راست و دروغ عالم پرده ی نقالیمون                فقط نشون عشقه تو دستای خالی مون

 اهل حالاش بیانو یه دایره بسازن                    یه سکه هم به پای مرشد ما ببازن

رضا خودش رضایه که نقلشو بخونه                 مرشد ما رزقشو به گنبدش مدیونه

 دایره رو واکنید نقلو تماشاکنید                       گوشه ی بغضتونو یه گوشه ای وا کنید

.......

یارب  تو به راز دل گواهی                              ای کاش چو یوسف بدم و در بن چاهی       

 ای کاش که مهر من عاشق به دلت بود           در سفره ی امید مرید رحمتت بود

توهستیه هستی و نبودت                                    ثابت بکند باز وجودت   

تاج سرماوملک مشهد                                        مشحون دم رضا و مشهد

 یا رب به امید رحمتت باز...... نقلی بکنم دوباره آغاز

بسم ا.. الرحمن الرحیم

یا رحمن و یاکریم که یادش چراغ نقله و انکارش ذلت عقل ! دم به دمت می ده اگه دم به دمش بدی .معجزمی ده اگه از ته دلت مرادتو بگی .کرسی نقل به شب چره ی محبت شما گرمه ودل نقال به لبخند رضایت اهل دلش.اما چه کنه که امروز داغ بی پولی از داغ عزیز هم سخت تر شده. اما حتم دارم که لوطیای این مجلس، خاک رهشون هم برکت سفره ی ماست. چراغ اول رو هرکسی روشن کرد الطفاتی به فرزند آدم کرد.

دستت دردنکنه .خیر ببینی.خدا عاقبت به خیرت کنه .محتاج نامرد نشی جوون .وجودت برکته

دست خدا به همراهتون که نطق نقالو گرم کردید و تب شرمندگی رو سرد.الهی که توی این گرمای تابستون خنکای چشمه ی دلتون  مث سقا خونه ی آقا باشه وشرمنده زن و بچه تون نشید.اما نقل امروز ما نه نقل سهراب کشونه و نه شیدایی سودابه. نه رسوایی اسفندیار و نه بعله برون زال. نقل امروز ما نه زینت کتابه ،که خودش اصل ثوابه وهر بچه شیعه ای به شنیدنش پشت پاهش می لرزه و اشک چشمش به صد تا نقل من کمتر می ارزه.

یه زمونی که نه مشهدی بودو نه قبه وبارگاهی، یه ستاره بود که اسمش رضابود وجدش مرتضی که تو هیچ آسمونی نبودونمی گنجید ،اما خودش یه آسمون بود. توزمین خدا که از کاه و کوهش ذکر حق کنون لیل و نهارمی کردند ،رضای همیشه رضا هم به یاد و فکر خدا ،ذکر حق کنون ،تو ی قلمستونی می رفت که یهو چشمش افتاد به یه صیاد قلچماغی که خنجرشو کشیده ونشونه رفته به گلوگاه آهو خانوم دربند.دل صیاد فکر زر دل آهو پرخطر.اینجاهامی چریده که پس انداز شیر کنه  .آخه مادرشده بود . چشم بچه صیاد هم به دست پدر .ای داد که شکم گشنه از خداش هم یاد نمی کنه . صیاد اومد خنجرو پایین بیاره بلکه دردی رو دوا کنه که یه هو آقام موسی بن رضا صدای گر یه بچه آهو رو از گوش دل شنفت طفلکی گشنه اش بود ننه من غریبمش مرغای آسمونو گریون کرده بود. خلاصه که بزنگاه بود و لحظه ی مرگ صیاد به فکر بچش بود واهو به فکر بر ه اش.کائنات هم داشت کار خودشو می کرد. غروب بود زمین و آسمون تو آغوش هم بودند صیاد و صید به موازات طبیعتشون . کار کار خدا بود ورضا .صیاد زد ؟نمی دونم .نزد ؟نمی دونم .

تو این جمع هر کسی که عاشق نقله و طالب نقال، عشقش امام هشتمه و دلش به دلدار گردو خاک ته جیبشو بتکونه توسفره ی این مرشد بی یار که چشم بچه ها ی اون هم به دست پدره.

دستت دردنکنه .خیر ببینی.خدا عاقبت به خیرت کنه .محتاج نامرد نشی جوون .وجودت برکته

وجودتون برکته عاشقای رضا به مدد علی مرتضی به حق محمد مصطفی می خوام ادامه ی نقلو بگم به امید اینکه تو این جمع هیچ کی نباشه گرفتار.....

صیاد نزد.چون یهوگرمای دستی رو روی شونه هاش حس کرد که انگار آتیش به جیگرش زده بود.تودلش گفت:اگه برگرده بساکه شکار غفلت بشه اما نمی شدبرنگرده دلش تاب تاب می کردپشت پلکاش سنگین شده بود توبیداری داشت خواب بهشتو می دید. طاقت نیاورد.برگشت .یه پارچه نور دلش را روشن کردورنگهای دنیا رو جلوچشمش بی رنگ .علی بن موسی الرضابود بهش گفت دست نگهدار این آهو، یه بچه داره نرم ونازک چست وچابک که هنوز کام از سینه ی مادر نگرفته وگشنه است من صداشو می شنوم .

ناله دایم می کنه تنهایی آزارم می ده       مادرم کاروتلاش بسه دیگه.

مادرم دلم داره ضعف می کنه            دهنم از بی شیری کف می کنه.

صیاد رنگش پرید.طنین صداوجودش را لرزاند.انگاری می ترسید خنجرو پایین بیاره.نگاهش افتاد به آقاعلی بن موسی الرضاگفت تو کی هستی مرد؟ حضرتش فرمود بنده خدا، بذار این آهو بره بچه اشو شیر بده خودش برمی گرده من ضمانتش رو می کنم.صیاد غریدوگفت اون دنیا واین دنیاخدا هم ضامن بنده هاش نمی شه که توضامن حیوونهاش می شی.نکنه یه صیاد دیگه هستی و می خواهی بندازیش تو ی دام خودت آقا گفت من فقط یه بنده ی خدام .که یهو صیاد دور برداشت و گفت تو اگه بنده ی خدا بودی ،مومن وسر به راه بودی ،می ذاشتی صیاد روزیشو ارتزاق کنه ،آهوه رو ببره وکباب کنه.آدم نون برتنورش هم سرده.آقام امام رضا نگاه تندشو مثل سیلی خوابوند تو صورت صیاد وگفت توارتزاقتو بکن .نون رو دندون آز می بره نه خواهش یه بنده.ولش کن. می ره بچه هاشو شیر می ده برمی گرده. من اینجا می مونم تا برگرده.صیادگفت اُهوی عمو هرکه دراین حلقه نیست فارغ از این ماجراست.انگاری تو باغ نیستی .سرت خورده به جایی ناخوشی.آب رفته دیگه بر نمی گرده بیا بروپی روزیت که ما هم دست خالی و انتظار زن و بچه رو زهر مارش نکنیم. آقام گفت : ببین. منتظر اشاره ی توئه. خلاصش کن.اگه برنگشت روزی یک ماهت بامن. صیاد یهویی ته دلش لرزید،بندناف طمعو برید.حس کرد انگاری این بابا پاهاش روزمینه دلش توآسمونها. پیشونی نوشتش یه کتاب جداست.سیرو سلوکش انگاری که طریق انبیاست....خلاصه که نخ توکل و گره زد به سقا خونه ی دل و گفت یا علی از تو مدد بروحیوون.؟آهودعاکنون جستی زدو رفت .فرشته هام مناجاتش رو می شنیدن اشک می ریخت و می گفت:

ای الهی خیر ببینی یارضا که تموم زندگیمی به خدا

دوس دارم نذر تو باشه گوشت من  اسممو توعاشقات قلم نزن

آره عزیزهای من آهو رفتو عهدش موند .توی راه هزار بار آرزوی آدم بودن کرد.که تمام عمرشو غلام حلقه به گوش آقا بشه...

خلاصه بچه آهواز دور مادرو دید. ازجاپرید لبخند محبتو نثارش  کرد.رفت توی بغلش.آخه آغوش مادر کعبه بچه است و طوافش عادت دل.نبض خدا توقلب مادره که قصه می گه.آهوخانوم غمگین ودل سوخته>نگاه سرد به بچه اش دوخته.سینه ی پر شیر رو گذاشت توی کامش..دریا غرق می شد توی گریه اش که این دیگه دیدار آخر بود.ضامنش منتظره وصیاد هم پی سیری دله.واماقضاوت  اینجای نقله که مشکله.بچه شو داشته باشه یا قرارشواجابت کنه....

یا امام رضای غریب

 کاش می شد جای کبوترات بودم یه روزی میون زائرات بودم

می شدم خادمت و پر می زدم با گلاب به زائرات سر می زدم

خلاصه بچه اهوی مدهوش بازیگوش شکمش سیر شد یه گوشه دراز کشید وخواب بیخیالی دید اخه فکر وخیال مال بزرگترهاست.خواب شیرین که پلکهاشو بهم چسبوند اهوخانم هم دعای مادرونه را خوند

 ای خدا بچه ی من بی مادره  توی دنیا تا ابد دربه دره  من سپردمش به موسی بن رضا می خونم تو دل هزار ویک دعا

اهوبرگشت سرقرار صیادچشم به روزی در انتظار ...یاعلی بن موسی الرضا اهوبرگشت......صیاد که کائنات دور سرش می چرخید لرزون وپریشون گفت توکی هستی مرد؟منو باش که چشمم به جیبت بود وامیدم به قولت نبود.این اهو شکار کرامت توئه نه دام من....یا ا.... بگوکی هستی.توی این حوالی صاحب کرامت ومستجاب الدعوه ای به جز علی بن موسی الرضا نیست.یه مسجد و دو محراب هم که کفره.توکی هستی؟ نکنه ..نکنه....تو....تو....کجا می ری مرد.با توام کجا می ری؟اگه علی بن موسی الرضایی قسمی بهت می دم که سر بریده ی حسینش هم به صدا در بیاد...اگه رضای مرتضایی برمحمد وال محمدصلوات......اقام امام رضا پاهاش چسبید به زمین و اواز صداشد پرداد تو اسمون:اللهم صل علی محمد وال محمد.صیاد افتادبه دست وپای اقا والتماس مریدی کرد...کمندشوشکست وقامتشو راست کرد.چاکر مولا شد وواله وشیدا.گفت برو .برو اهوکه دینم رو از تودارم.یا رضا این دل دربست غلام امرته.صیاد صید کرامت توشدوافتاد توی تور حلقه به گوشهات.

اهوخانم هم برگشت سراغ بچه اش لیسش زد دست نوازشی به گیسش زد.دلشون شاد شد وجونشون ازاد نقال پیر هم اینجابود که  ازنفس افتاد.یا علی مدد.