نقالی
به نام خداوند جان و خرد
کز این برتر اندیشه بر نگذرد
خداوندِ نام و خداوندِ جای
خداوندِ روزیدِهِ رهنمای
اوّل از خالق دادار ز یزدان رخصت
از نبی قطب همه عالم امکان رخصت
از علی شیر خدا آن شه خوبان رخصت
از بتول دو سرا کوثر جانان رخصت
از حسن زاده زهرا ز دل و جان رخصت
از حسین خون خدا شاه شهیدان رخصت
رخصتی داده که تا شور دگر ساز کنم
از بزرگان و ز پیران و جوانان رخصت
دوستان، آمده ام باز، که این دفتر ممتاز، کنم باز و شوم قافیه پرداز و سخن را کنم آغاز...
به تسبیح خداوند تبارک و تعالی که غفور است و رحیم است، صبور است و حلیم است، نصیر است و رئوف است و کریم است، قدیر است و قدیم است...
خدایی که بسی نعمت سرشار به ما آدمیان داده، گهرهای گران داده، سر و صورت و جان داده، تن و تاب و توان داده، رخ و روح روان داده، لب و گوش و دهان داده، دل و چشم و زبان داده، شکم داده و نان داده، زآفات امان داده، کمالات نهان داده، هنرهای عیان داده و توفیق بیان داده و اینها پی آن داده...
که از شکر عطا و کرمش چشم نپوشیم و زِ هر غم نخروشیم و زِ هر درد نجوشیم و تکبر نفروشیم و می از ساغر توحید بنوشیم و بکوشیم که تا از دل و جان شکر بگوییم عنایات خداوند مبین را...
عِقد جواهر سخن کهن در نظر دوستان، داستان از اونجا آغاز شد که...
(بخشی از داستان قبلی نقل می شود)
اما راویان اخبار و ناقلان آثار و طوطیان شکرشکن شیرین گفتار و خوشه چینان خرمن سخن دانی و صرافان سر بازار معانی وچابک سواران میدان دانش توسن خوش خرام سخن را بدینگونه به جولان در آورده اند که...
(داستان جدید نقل می شود)