نمایشنامه جنگل آواز خوان

نویسنده: دکتر بابک دهقانی

هرگونه استفاده از این نمایشنامه بدون اجازه کتبی از سوی نویسنده شرعا و قانونا ممنوع است.

شماره تماس 09179703235

به نام خداوند جان و خرد

نمایشنامه جنگل آواز خوان

نویسنده: دکتر بابک دهقانی

هرگونه استفاده از این نمایشنامه بدون اجازه کتبی از سوی نویسنده شرعا و قانونا ممنوع است.

شماره تماس 09179703235

پرده اول: ورود روباه

صحنه:

جنگلی سرسبز و زیبا. نور خورشید از لای درختان می‌تابد و صدای پرنده‌ها همه جا می‌پیچد. سنجاب و خرگوش وارد صحنه می شوند.

(سنجاب تند و تند میاد این طرف و اون طرف)

سنجاب:

چه روز قشنگیه، چقده هوا عالیه!

دلم می‌خواد که فندق، پیدا کنم تو صندوق! (سرش را داخل صندوقی می کند و در حالی که چند تا فندق در دست دارد، ادامه می دهد).

حالا برم به بازی، به چرخش و به شادی

(خرگوش یواشکی از پشت یه درخت میاد بیرون)

خرگوش:

سنجاب جونم، یواش‌تر! بازی بکن تو جنگل!

این ور و اون ور می پری! هوش از سر ما می بری!

اگر که آروم باشی! سالم و پیروز می شی!

سنجاب: (با خنده)

تو چقده ترسوئی، خرگوشک کوچولو!

بیا با هم بدویم، به شادی و شور برسیم!

با ورزش و هیجان، می گردیم تو این جهان!

(روباه با یه لبخند شیطونی و مرموز وارد می شود)

روباه: (با آرامش)

سلام، سلام، به حیوونای جنگل!

منم روباه، اومده ام به اینجا، تا که بشم یه دوست خوب، بی‌معطل!

سنجاب: (با تعجب و کمی ترس)

روباه اومده به اینجا؟ چه می‌خواهی تو از ما؟

مگه تو دشمن نبودی؟ به دنبال ما نبودی؟

تا که بگیریمون به چنگ؟ ای روباه لکه ننگ!

روباه: (با مهربونی)

به به چه سری، چه دمی، عجب پایی!!!

(بدون ریتم) دشمنی؟ کی گفته؟

(ریتم) من اومدم با صلح و با آشتی!

می‌خوام باتون دوست باشم، نباشه هیچ قهر و آشتی!

خرگوش: (خرگوش با شک و تردید نگاش می‌کنه)

هوووووم

من بهت اعتماد ندارم، روباه ناقلا!

تو همیشه بودی یه دشمن بد ادا!

روباه: (با ناراحتی)

ای وای، ای وای، چه تهمتی زدی به من!

من دیگه آدم شدم، باور کنید، یه فرصتی بدید به من!

(کمی لبخند)

می‌خوام بتون کمک کنم، جنگلا رو آباد کنم!

با همدیگه بخندیم، دلامونو شاد کنیم!

تمیز باشیم، شادی کنیم، یه ذره هم بازی کنیم!

دارکوب: (از بالای درخت در حالی که به درخت می زنه).

تق تق تق! تق تق تق!

روباه اومده این طرفاااا!

تا که بسازه ماجرااااا!

مگه یادش رفته کاراش!

چی تو سرش می گذره باز!

جغد: (آروم و با ابهت از روی شاخه درخت وارد می شود، به شکلی که روباه پشت سرش قرار می گیرد)

هوو، هوو....

چه خبره اینجا؟

تو جنگل زیبا؟

دوست و رفیق به دور هم!

(بر می گردد) یه روباه هم پشت سرم!

سنجاب:

جغد دانا، روباه اومده، می‌گه می‌خواد دوست بشه!

تمیز باشه، شادی کنه، یه ذره هم بازی کنه!

ولی ما می‌ترسیم ازش! خاطره ها داریم ازش!

جغد:

ای روباه درنده! دشمن هر پرنده!

بیا به پای این درخت! تا که بگی هر چی که هست!

زود باش بگو چی چی می خوای؟

از جون ما تو چی می خوای؟

چرا اومدی به اینجا؟ زود باش بگو بی‌ریا!

روباه: (سرش رو میندازه پایین، انگار خجالت کشیده)

(با ریتم ملایم) من فقط می‌خوام دوست باشم، باهاتون!

می‌خوام کمک کنم به شما، تو کاراتون!

اگر که فرصت بدید یه کمی هم وقت بدید!

اون وقت می بیند که من، اومده ام به وطن! (همگی با تعجب به هم نگاه می کنند).

تا که کنم خدمت! با خلوص نیت!

(همه با دست راست محکم می زنند به پیشونیشون)

صحنه دوم: شک و پرسش‌ها

(صحنه‌ی جنگل، سنجاب و خرگوش هنوز در مورد روباه در حال بحث هستند. دارکوب و جغد به گوشه‌ای نشسته‌اند).

سنجاب: (به خرگوش)

تو فکر می‌کنی میشه بهش اعتماد کرد؟ یا اینکه یه نقشه‌ست و داره مارو فریب می ده؟

خرگوش:

نمی‌دونم، ولی من هنوز نگرانم! روباه همیشه مکار بوده، به نظرم نباید جوری رفتار کنیم که فکر کنه همه چیز خوبه

(روباه نزدیک می‌شود و سعی می‌کند خود را نشان دهد)

روباه: (با لبخند)

چرا نگرانی؟ بیایید با هم شادی کنیم!

مگه شما نمی‌خواهید جنگل رو قشنگ‌تر کنیم؟

دارکوب:

تق تق تق! تق تق تق!

چطور می‌خواهی این کار رو کنی؟

مگه نمی‌دونی ما حیوونا قبلاً از تو فرار می­کردیم؟

اصلا نمی دونیم که تو داری راست می گی یا...

جغد: (با صدای آرامش‌بخش حرف دارکوب را قطع می کند)

روباه، تو باید واقعاً ثابت کنی که تنها هدفت دوستی و همکاریه، نه فریب‌کاری و دروغ‌گویی!

روباه: (با جدیت)

بله، بی‌تردید! من یاد گرفتم از اشتباهات قبلی! دوستی با شما برای من ارزشمندتر از چیزهاییه که خیلی وقت پیش انجام دادم.

(سنجاب و خرگوش به هم نگاهی می‌کنند و هنوز مرددند)

سنجاب: (به خرگوش)

بیا ببینیم یک کار خوب ازش در میاد یا نه! اگر به قولش عمل نکرد، دیگه هیچ تصمیمی نمی شه براش گرفت...

خرگوش: (با تردید)

خوبه، اما باید مراقب باشیم! به هیچکس نباید بی‌ملاحظه اعتماد کنیم!

روباه: (با هیجان)

خب، پس من یک ایده دارم! بیایید با هم یک جشن بگیریم تا همه با هم آشنا بشیم، بیایید شاد باشیم و احساس کنیم با هم خوشحالیم!

(همه حیوونا یکدیگر را نگاه می‌کنند و تمایلشان بیشتر می‌شود).

دارکوب:

تق تق تق! تق تق تق! شاید این یه شروع خوب باشه! بیایید ببینیم چه می شه، تا بعد، بیشتر با هم شاد باشیم!

جغد:

هوو، هوو، پیشنهاد خوبیه، اما باید با دقت پیش بریم! تنها زمانی مطمئن خواهیم بود که با هم باز شادیم و به هم اعتماد داریم!

(خطاب به روباه)

فقط تا اون موقع اینجا هنوز به عنوان وطن تو نیست.

(صحنه آرام آرام به پایان می‌رسد و همه حیوونا به نظر می‌رسند که آماده‌اند تا اجازه دهند روباه به آن‌ها نزدیک‌تر شود).

صحنه سوم: جشن صلح

(صحنه به محلی برای جشن گرفتن تبدیل می شود. حیوونا آماده‌اند که جشن بگیرند. روباه در حال آماده کردن جشن است، سنجاب و خرگوش با هم در حال تزیین و دارکوب و جغد ایستاده و نظاره‌گر هستند. آهنگ خوشحال و شاد و خندانم از پشت صحنه در حال پخش است).

(حیوونا با شادی می‌رقصند و می‌خندند. اما ناگهان، صدای زوزه باد به گوش می رسد. صدای آهنگ کم می شود).

(روباه به آرامی به سنجاب و خرگوش نزدیک می‌شود).

روباه:

مشکل چیه؟ چرا نگران هستید؟

امروز روز دوستیه، نترسید بابا، من هستم!

سنجاب: (نفس عمیق می‌کشد)

ولی اگر تو باز به ما خیانت کنی چی کار کنیم؟ چطور می‌توانیم به تو اعتماد کنیم، هنوز هم نگرانیم بابا!

خرگوش: (با دلشوره)

دوباره نمی‌خواهیم دل‌شکسته و غمگین بشم، روباه عزیز! دل خوشی و دوستی ارزشش خیلی زیاده!

روباه: (با صداقت)

من با تمام وجود اینجا هستم! به من فرصت بدید! به شما نشان می‌دهم که می شه به من اعتماد کرد!

(ناگهان، سایه‌ای تاریک بر روی جشن می‌افتد. یک گرگ بزرگ و ترسناک وارد صحنه می‌شود).

گرگ: (با خنده‌های شیطانی، صدای آهنگ کامل قطع می شود. با ریتم)

آهای آهای حیوونا، حیوونای بی ریا، اومدید که جشن بگیرید؟ دوستی رو پس بگیرید؟

(حیوونا به ترس و لرز می‌افتند، اما روباه به گرگ می‌خندد).

روباه: (با صداقت و شجاعت)

با دوستی و رفاقت! و کمی هم شجاعت!

اومدیم یه جشن بگیریم! قول و قرار بگذاریم!

ما دوستیم و رفیقیم! صادقیم و شفیقیم!

وجود گرگ سیاه! نمی کنه ما رو جدا!

باید که بی خیال بشی! از جشن ما جدا شی!

همه حیوونا با هم یکصدا:

باید که بی خیال بشی! از جشن ما جدا شی!

باید که بی خیال بشی! از جشن ما جدا شی!

گرگ: (با خودش و رو به تماشاگران)

اگر با این گروه متحد درگیر بشم، امکان داره شکست بخورم و اون وقت ابهت و بزرگی من بین حیوونای جنگل زیر سئوال می ره. پس بهتره که از اینجا فرار کنم.

سنجاب و خرگوش: (با یکدیگر)

روباه چقدر شجاعه! با دشمنا می جنگه! تا که شاید یاد بگیریم، تسلیم ظالم نشیم!

دوباره همه دور هم جمع شده و آهنگ خوشحال و شاد و خندانم با صدای بلند پخش می شود).

صحنه چهارم: پیمان دوستی

(همه حیوونا دست همدیگه رو می گیرن و رو به تماشاگران شروع به آواز خواندن می کنند).

ناز بچه ها اینو بدونین، اینو بدونین

دست در دست هم، مهربون با هم

خدا خدا کنیم، خدا رضا کنیم

وای، نازنین بچه ها، وای نازنین بچه ها

پدر و مادرامون، پدر و مادرامون

راضی و خشنود بکنیم

امید زندگی ما، راستی پاکی درستی باشه

وای نازنین بچه ها، وای نازنین بچه ها

اینو بدونین، دروغ هرگز

قبول نمی شه، به درگاه او، دوست نداره او

دروغ بگیم ما، وای نازنین بچه ها، وای نازنین بچه ها پایان...